تصمیم درلحظه
تصمیم در لحظه
آنروز مرکز هواشناسی اعلام بارندگی کرده بود.باد شدیدی می وزید.أذان ظهر راکه گفتند ایستاد نمازش رو به جماعت اقامه کرد.
به سمت خانه راه افتاد قبلش یک مقدار خرید داشت.به خاطر اینکه ماشین را از دست ندهد از خرید منصرف شد.راه را به سمت ایستگاه کج کرد.به ایستگاه که رسید نگاهی به اطراف انداخت ماشینها رفته بودند.نگران بود کمی آن طرفتر دوستانش را هدیه به دست دید که قصد حرکت به منزل را داشتند.هفته زن بود و روز مادر .باید به مادرشون این روز را تبریک می گفتند.
وقتی این صحنه را دید نور امید توی دلش نقش بست.
باهمدیگر تصمیم گرفتند سوار ماشین شخصی شوند که ناگهان سروکله تاکسی خط پیدا شد وراننده آن باعجله پیش آمد.
به دوستانش گفت:بهتر هست که سوار تاکسی بشویم.
یکی از دوستانش مخالفت کرد گفت:دیگر نشستیم ،زشت است.!
در رابستند.چهار زن صندلی عقب ویک مرد صندلی جلو…
خودش را جمع کرد که به دوستانش فشار زیادی وارد نشود.آخر مسیرش پانزده دقیقه ای بود زودتر از بقیه پیاده می شد.
وقتی رسید٢5٠٠ تومان به راننده داد وخواست پیاده شود که راننده ناراحت شد وگفت:هزینه مقصد٣5٠٠تومان هست بعد هم اگر پلیس دیده بود جریمه ام می کرد.
زن اعتراض کرد.او غالباً سوار ماشین شخصی نمی شد ولى آنروز به ناچارمثل یک کیسه گوشت،گوشه صندلی چنان توی خودش مچاله شده بود که انگار نه انگار این یک خانم هست وبایدوقارش راحفظ کند.
در همین افکار بود که یادش به حساب و کتاب خدا افتاد.٣5٠٠تومان را داد وپیاده شد…
مدام به راننده تاکسی فکر می کرد که خدا او را در #لحظه آخر رسانده بود و دوستانی که با دیدنشان نور امید در اعماق وجودش جرقه زد…
با تمام وجودش احساس کرد وقار اجتماعی اش زیر سؤال رفت.
آنروز درحالی که درخیابان منتهی به خانه شان قدم بر می داشت با خود تصمیم گرفت در زندگی اش تا زمانی که#راه اصلی را خدا نشان داده است هرگز #بیراهه را انتخاب نکند .